دلم میخواد خیلی بیش تر بنویسم ولی خب مجالش نیست . انشالله روزی که بیامو وبلاگو بترم !!!
(من ازون نویسنده هایی بودم که تا پست هام صدتا نظر نمیخورد پست جدید نمیزاشتم به حال الان نگاه نکنید )
با امید خوشبختی همتون
سلام
!!
پاسخ نظرهامو از دست دادم ! نمیدونم یهو چی شد که رفتن همشون
چقد اینجا متروک شده !! فکر میکردم اول مهر فقط خودم درس دارم ! ولی مثه اینکه همه درگیرن :)
امیدوارم شاد باشین و درگیری هاتوون پر خوشی باشه
راستی من فردا باید برم کانون !! همه رو آماده کردم که ترازم اونقدرام خوب نمیشه !! :)
برام دعا کنید . خیلی بهش نیاز دارم.
در دل من چیزی است ،
مثل یک بیشه نور،
مثل خواب دم صبح و چنان بی تابم ،
که دلم می خواهد بدوم تا ته دشت ،
بروم تا سر کوه ،
دورها آوایی است ،
که مرا می خواند
.
زمان میگذره و چه بخوایم چه نخوایم زندگی ادامه داره . پس اگه شروع به زندگی نکردیم باید شروع کنیم
حالا دم مهره و همه دارن میرن دانشگاه ! تقریبا اکثر هم کلاسی هام
اما چه اهمیتی داره ؟ دیشب با دوستم صحبت کردم و بهم گفت: دیر نمیشه . سال دیگه میری!
خدایا نمیدونم این همه آرامش چطور از صدای این دختر میریزه !
تنها یه چیز منو عذابم میده ! واقعا امسال دوباره باید برم کانون
بابا میگه امسال باید سطح شهرستان 1 شم ! میگه میدونم که میتونی !
منم میدونم که میتونم ! اما کمی ترس دارم
نمیتونم بفهمم چم شده بود >؟؟ نمیتونم بفهمم چرا کنکور پارسالم اینطورشد؟ حتی الا ن که سوالاشو حل میکنم زماندار درصدام خیلی بهتر ازسر جلسه کنکوره !! من چیو اشتباه کردم ؟؟؟ داره دیوونم میکنه ! کاش اشکالمو میفهمیدم ! اینجوری حداقل از حل اون مشکل مطمن میشدم !
گذشته تموم شده و آینده دست ماست !
یکی بهم گفت بعضی چیزا واقعا دست ما نیست! گفت کنکور منم این حالت بوده ! گفت کمکم میکنه !
.
خطاب به لیمو
میدونی لیمو من آدم ساده ای بودم . به همه راست گفتم و با جون و دل راهنماییشو ن کردم
حالا همه دروغاشون و کلک هاشون برام لو رفته و میخواستم منم دیگه این خوب بودن های پر ضرر و کنار بزارم !
اما وقتی پست تو رو خونده بودم که گفته بودی نباید مثه اون آدما ترسناک بشی ! دیدم که راست میگی ! دوباره خواستم آدم خوبی باشم . اما اینبار برای خودم هم ارزش قایل باشم و برای بهتر شدن بعضی ها که قدر نمیدونن خودم رو هزار تیکه نکنم ! تا میتونم کمک میکنم ولی مرز میزارم ! بین خودم و آدمها .
نمیدونم دوباره ضرر میکنم یا نه
اما اینبار تا تهش ! تا ته دنیا یه آدم صادق و خیر خواه میمونم
و ازت متشکرم که دوبار ه برام انسانیت رو معنا کردی .
.
حالم داره یکم بهتر میشه
از شنبه دوباره خوندن رو شروع کردم . البته به مقدار کم . هنوز خوب باورم نشده که چی شده
همه میگن سال دیگه بهتر میشه . مثه قبلا کهه میگفتن تو صد در صد قبولی
هنوز تو گوشمه وقتی میگفتم خراب کردم کنکورو میگفتن دروغ میگی اگه تو خراب کنی که خوب کرده
هنوز تو گوشمه خانوم دکتر صدام میکردن و من میگفم لطفا اینجوری نگین . واسه یه هفته متوقف شد . باز شروع شد
هنوز تو گوشمه دوستام میگفتن تو که قبولی واسه چی نگرانی ؟؟؟
هه چیز تموم شد . کنکور هم .
باورم نمیشه باز باید شروع شه
+ کتاب ناپلون هیل رو میخونم . داره تاثیر میزاره (بیندیشید تا ثروتمند شوید )
ازتون ممنونم که نظر میزارید . خیلی ممنون
سلام . زمان داره به سختی میگذره
اون شب که بشقابارو پرت کردم
بعدش رفتم تو باغچه همه گلایی که خودم پرورش دادمو کندم .
از ریشه کندم
صبح روز بعد هرسه بشقاب کاملاسالم بودن و من از باغ آوردمشون
دیروز کمی درس خوندم
امروزم باید بخونم و تا سال دیگه این روند ادمه داره . فکر ادامه این روند حامو بد میکنه
یه چیزو میخوام واسه خودم تا همیشه تعیین تکلیف کنم
هیچکس نمیمونه . دوستای وبلاگی بالاخره همه میرن . نباید ازشون بخوام بمون
البته خودم حتا اگه سه سال هم سر نزنم آخر سر میام
لیمو هم انگار رفته . و تمام تلاش های من انگار اصلا هیچ . .
یه چیزی برام عجیبه . به وب 100 نفر رفتم ولی فقط 5 تا اومدن وبم . واقعا تو بلاگ اسکای اینطور نبود
اینطوری شد که پست لیموو فقط3 نظر داره
به مامانم گفته بودم درباره رتبه هم کلاسی هام بهم چیزی نگه .
ولی آخرش کارخودشو کرد پای تلفن به داییم گفت آره فلانی درسش مثه دخترمن بود پارسال این موقه
ولی خب بعدش دیگه . .حالا سال بعد رتبش مثه اون میشه
تصمیم گرفتم خشممو پنهان نکنم البته اصلا خشم نداشتم . غمگین بودم و زدم زیر گریه و تصمیم گرفتم کاری کنم که اندازه یه ارزن برای حرفم ارزش بزارن
رفتم دوتا بشقاب برداشتم و پرتشون کردم باغ کناری . یکی هم دادم به برادرم و گفتم اونم باید پرت کنه ! بیچاره قبول کرد
شب بود . بعد با چراغ قوه نگاه کردم تو باغو
دوتاشون سالم بودن اون یکی رم ندیدم
خلاصه بعدش دوستم به گوشی مامانم پیام داد و باهم چت کردیم (من خودم گوشی ندارم ) رتبش یه چیزی تو مایه های من شده بود
و فاجعه که رتبه های برتر مدرسمونو واسم فرستاد .
واقعا احساس میکنم باید برم بمیرم . همکلاسی های هم ترازم و بعضی هاکه از من پایین تر هم بودن همه زیر1500 شده بودن . فقط من گند زدم
واقعا نمیدونم خدا داره چیکار میکنه
به هر حال الان داریم برای سال آینده با برادرم برنامه میریزیم .
کاش امسال تموم شه
کاش خیلی زود تموم شه
سلام دیشب ساعتای 1 از شدت در استخونای فک و کاسه چشمم خابم برد ولی ساعت 4 با یه صدا که بهم میگفت اشکالی نداره . مهم نیست . سال بعد بهتر میشی . از خواب پاشدم و دوباره زدم زیر گریه ! داشتم خواب میدیم یا بهتر بگم یه خواب میشنیدم
چند بار مامانمو صدا زدم و اونم بیدا شد . نشست گریه ها و ناله های منو نگاه کرد و دلداری داد بعد بابا بیدار شد اونم کلی حرف زد . دو داستان جالب گفت که حتما یه موقه واستون میگم .دو داستان واقعی . امید وار کننده .
با این اوضاع قطعا میمونم. قبول شدنم مثه این میمونه که خدا یه آدم فلجو شفا بده .
باورم نمیشه با این درصدا باید زیر 2000 میشدم . نمیدونم نمیدونم چی شده
به هر حال دوباره کمی نیرو گرفتم . خدا اگه میشه اینبار کمک کن
راستی بخاطر اشتباهای تایپی اخیر متاسفم . احتمالا در آینده درستشون میکنم
بنظرم خیلی باکلاسه پست بدون نظر بزاری :)
خب ولی دوست داشتنی تر اینه که نظراتونو ببینم
به تازگی چیز زیادی برای گفتن ندارم . اما همه چیز داره بهترو بهتر میشه
به امید بهترین روز :) (واسه هممنون )
نیست از کوتاهی پرواز بر جاماندنم تنگنای آسمان بی بال و پر دارد مرا
سلام .!!
نمیدونم هنوزم کسی میاد وبم یا نه ؟؟؟
همین امروز ناگهان چشمم افتاد به پروفایل صمیمی ترین دوستم که نوشته بود: مهدیه عزیزم ولنتاینت مبارک !!!
ینیی چییی؟؟؟؟؟ مهدی دیگه کیه ؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!!!! خدااااااااایااااااااااااا!!! ینی خبریه واقعا به من هیچی نگفتهه ؟؟؟؟؟
درباره درس هام هم اینکه بد نیست . از نیم سال دوم یکم کم انرژی شدم ولی دارم خودمو میکشونم
دوسدارم نظراتتون رو بشنوم
درباره این سایت